نتایج جستجو برای عبارت :

پلدختر امروز مورد جدید کرونایی نداشت

بر اساس اعلام شبکه بهداشت پلدختر، جواب تست همه ۱۴ نمونه جدید ارسالی شهرستان پلدختر، منفی بوده است.
تعداد مبتلایان به #کرونا در شهرستان پلدختر، بدون تغییر نسبت به روز گذشته، ۳۰ نفر است.
#پلدخترنیوز@poldokhtarnews
مشاهده مطلب در کانال
 
فرماندار پلدختر گفت:حجم بالای بارندگی‌ها در سال 98، باعث تغذیه مخازن آب‌های زیر زمینی شد و نقاطی از سراسر کشور که به سمت بیابانی شدن پیش میرفت نجات پیدا کرد، اما متاسفانه بخش دوم خسارات ناشی از جریان بارندگی‌ها و سیلاب در سراسر کشور، استان و شهرستان پلدختر بود.
 
به گزارش خبرگزاری فارس از پلدختر، علی سیف عصر امروز در جلسه ستاد مدیریت بحران این شهرستان اظهار داشت: با توجه به حجم آورد رودخانه و رسوبات ناشی از سیل در بستر آن چنانچه لایروبی ر
افزایش کرونایی‌های پلدختر/ ۵۰ تایی شدیم
امروز ۲۵ اردیبهشت‌ماه دو نفر دیگر به آمار کرونایی‌های پلدختر اضافه شد
طبق اعلام شبکه بهداشت پلدختر، از ۱۴ نمونه ارسالی تست کرونا، جواب تست ۲ نفر مثبت اعلام شده است.
با اضافه‌شدن این افراد، شمار مبتلایان به #کرونا شهرستان پلدختر به ۵۰ نفر رسید.
#آخرین خبرها در کانال #پلدخترنیوزhttps://t.me/joinchat/AAAAADwocsZuTpgxtZp_4g
مشاهده مطلب در کانال
مرد ۸۶ ساله مبتلا به #کرونا اهل یکی از روستاهای میانکوه شرقی بخش #معمولان بر اثر ویروس کرونا جان باخت
با جان‌باختن این بیمار کرونایی، تعداد فوتی‌های کرونا در پلدختر به ۶ نفر رسید
آمار مجموع مبتلایان شهرستان پلدختر، امروز بدون تغییر نسبت به روز گذشته ۴۱ نفر اعلام شد.
#آخرین خبرها در کانال #پلدخترنیوزhttps://t.me/joinchat/AAAAADwocsZuTpgxtZp_4g
مشاهده مطلب در کانال
قبل‌ترها در مورد مدارسِ بدون در و دیوار فنلاند نوشته بودم و با خود آرزو می‌کردم کاش روزی مدارسمان به این سمت و سو برود و بچه‌ها با عشق و علاقه درس بخوانند و در و دیوار مدرسه آن‌ها را محصور نکند.امروز وقتی به مدرسه تازه باز شده‌ای در پلدختر رفتم؛ آرزویم برآورده شد! مدرسه‌ای که از سر تقدیر زمانه، بدون در و دیوار شده بود! هنوز وارد مدرسه نشده بودم که دانش‌آموزی گفت: «آقای دوربینی! ازمون عکس بگیر و بگو ما سیل‌زده هستیم و همه خونمون رفته زیر گِ
فردا می خواهیم برویم سیزده بدر؟
خبرنگار شبکه خبر : شهر پلدختر دچار ابگرفتگی شدید شده و مردم به کمک نیازمندند .
فردا می خواهیم برویم سیزده 
خبر نگار شبکه خبر : هموطنان عزیز شدت ابگرفتگی به حدی است که مردم خانه خود را رها کرده و به مناطق بلند تر رفته اند
فردا می خواهیم برویم
خبرنگار شبکه خبر : بعضی از هموطنانمان در سیلاب گرفتار شده اندو به بالا پشت بام ها رفته اند.
فردا می خواهیم 
خبر نگار شبکه خبر : جناب استاندار با توجه به اخباری که رسیده است که
#رومشکان:
96 مبتلا، 5 فوتی
نسبت فوتی‌ها به کل مبتلایان: 5.2 درصد
از هر 19 مبتلا، 1 نفر فوت کرده است
#پلدختر:
50 مبتلا، 6 فوتی
نسبت فوتی‌ها به کل مبتلایان: 12 درصد
از هر 8 مبتلا 1 نفر فوت کرده است
تعداد فوتی‌های کرونایی پلدختر، دو برابر دیگر شهرستانها و دو برابر میانگین استانی و کشوری و جهانی است!
#عضویت در #پلدخترنیوزhttps://t.me/joinchat/AAAAADwocsZuTpgxtZp_4g
مشاهده مطلب در کانال
هم‌اتاقی من این آخر هفته برای کمک رفت پلدختر.
من - چه خبر از لرستان، قادر؟
قادر - یاسین دیدی ما همیشه ته مونده لیوان چایی‌مون رو گوشه موکت اتاق می‌ریختیم؟ انگار که خدا ته مونده استکان چایی‌اش رو اشتباهی ریخته رو پلدختر.
من - :))))
ان شاء الله وقتی سر من هم خلوت بشه و چشن روز معمار به سرانجام برسه؛ برای کمک کردن می‌رم لرستان. خودم در نظر دارم با کانون فرهنگی یا هلال احمر، برای افزایش روحیه و سرگرم کردن بچه‌ها کار بکنم - تا خدا چی بخواد.
 
   
 
 
 
مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی لرستان از احداث پل معلق شهرستان پلدختر خبر داد.
به گزارش ایرنا سید امین قاسمی روز دوشنبه با اعلام این خبر افزود: در پی سیل اخیر شهرستان پلدختر که خسارات زیادی به این شهر وارد کرد موضوع توسعه زیرساخت ها در دستور کار دولت قرار گرفته است.
وی اظهار داشت:به همین منظور طراحی و ساخت پل معلق پلدختر به عنوان یک جاذبه گردشگری تفریحی انجام می شود.
قاسمی بیان کرد: پل معلق پلدختر در محل ورودی شهر و حد ف
زندگی بی تو چه بی معنی بودمثل شاهی که به سر تاج نداشتروبه رویت من و من کرد و نگفتدر دلش گفت و زبان واج نداشتچشمت آن گوهر بی همتا بودکس ولی جرات تاراج نداشتخنده بعد از تو نیامد به لبمبرگ سبزی تن خود کاج نداشتخواست تا جنگ کند با تقدیرفیل درمانده ولی عاج نداشتغم هجران سحری کشت مراصبح دولت شب محتاج نداشت ...#الهام_ملک_محمدی
زندگی بی تو چه بی معنی بود مثل شاهی که به سر تاج نداشت روبه رویت من و من کرد و نگفت در دلش گفت و زبان واج نداشت چشمت آن گوهر بی همتا بود کس ولی جرات تاراج نداشت خنده بعد از تو نیامد به لبم برگ سبزی تن خود کاج نداشت خواست تا جنگ کند با تقدیر فیل درمانده ولی عاج نداشت غم هجران سحری کشت مرا صبح دولت شب محتاج نداشت ... #الهام_ملک_محمدی
داستان جشن تولد دخترک ما از اینجا شروع می‌شود که وقتی برای درمان دندان درد خود به درمانگاه ارتش مراجعه می‌کند آن قدر مورد سیل محبت دکتر قرار می‌گیرد که او را به جشن تولد ساده‌ای که مادرش، تنها پناهگاهش، برایش تدارک دیده بود دعوت می‌کند. دکتر هم برایش سنگ تمام می‌گذارد و با هماهنگی فرماندهش و همکاری رفقایش جشن تولد مفصلی در سالن تئاتر شهرستان پلدختر‌[١] برگزار می‌کند و دل و جان دخترک را صفا می‌دهد.١. قسمت شرقی شهرستان #پلدختر از سیل در ا
بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ 
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشک‌های شوق در آغازِ هر سلام 
آن خنده‌ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! 
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من 
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب 
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... .
‌سجاد_سامانی
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشتما را شکار کرد و بیفکند و برنداشتما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن اواو خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشتما را به چشم کرد که تا صید او شدیمزان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشتگفتا جفا نجویم زین خود گذر نکردگفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشتوصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکردزخمش به دل رسید که سینه سپر نداشتگفتند خرم است شبستان وصل اورفتم که بار خواهم دیدم که در نداشتگفتم که بر پرم سوی بام سرای اوچه سود مرغ همت من بال و پر نداشتخا
چه شد که مجتبی دگر به جز غم و فغان نداشت؟!چه دیده بود در گذر، تحمل بیان نداشت؟!چه حالتی است؟! آسمان چرا به خاک می کشد؟!رشیده ی علی که قد و قامتی کمان نداشت!چگونه خورد بر زمین که وقت پا شدن فقطبه خاک پنجه می کشید و در بدن توان نداشتمگر چگونه ضربه خورده بود؟! بعدِ چند ماهشبی خلاصی از هجوم درد استخوان نداشتکسی که نان سفره ها نتیجه ی دعاش بوددگر به بازویش توان پختِ قرص نان نداشتچرا به جست و جوی گوشواره اش نشسته بود؟!عزیز مصطفی دو چشم تار، بی گمان ندا
دنیا اگر تو را نداشتچگونه می شد خندید؟آفتاب کسل طلوع می‌کرد!پرنده در قفس می‌مردو جنگل همیشه در مه جا می‌ماند
 دنیا اگر تو را نداشتگلی نبودچشمه ای نمی‌جوشیدو آواز قناری‌ها راهیچکس جدی نمی‌گرفت.
 دنیا اگر تو را نداشتعطر‌ها بو نداشتند!گلفروش‌ها پژمرده می‌شدندو خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!
 دنیا اگر تو را نداشت"فاصله" غمگین نبودهیچ‌کس دلتنگ نمی‌شدو سخت می‌شد، دلِ منسرد می‌شد، دست‌هایمو بوسه و آغوشفراموشم!
 دنیا اگر تو را نداشت...دنیا ج
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ فاطمیه دوم ۹۸
چه شد که مجتبی دگر به جز غم و فغان نداشت؟!چه دیده بود در گذر، تحمل بیان نداشت؟!چه حالتی است؟! آسمان چرا به خاک می کشد؟!رشیده ی علی که قد و قامتی کمان نداشت!چگونه خورد بر زمین که وقت پا شدن فقطبه خاک پنجه می کشید و در بدن توان نداشتمگر چگونه ضربه خورده بود؟! بعدِ چند ماهشبی خلاصی از هجوم درد استخوان نداشتکسی که نان سفره ها نتیجه ی دعاش بوددگر به بازویش توان پختِ قرص نان نداشتچرا به جست و جوی
در دیدار طلاب حوزه های علمیه: بعضی میگویند مردم از دین فاصله گرفته اند. ما که طلبه بودیم، هیچوقت در هیچ شهری در هیچ جلسه ای، این اجتماعاتی که امروز پای منبرها مشاهده میکنید وجود نداشت؛ یک دهم این هم وجود نداشت. وجوهاتی که امروز مردم میدهند نشان میدهد که مردم متدین هستند/ حرفهای بدون معیار علمی گفته میشود، لکن روحانیت محترم است و علیرغم سیاه نمایی هایی که انجام میشود، واقعیت چیز دیگری است؛ این وظیفه را سنگین میکند.
امروز برای بار سوم توی زندگی‌م دل‌م می‌خواست تا روز آخر دنیا توی یه لحظه‌ی خاص بمونم. ولی نیمکتی که روش نشسته‌بودم، پشتی نداشت و کمرم درد گرفت و پشیمون شدم.
با این حال خواستم از این تریبون تا روز آخر دنیا به خاطر امروز ازت ممنون باشم.
 
چندی پیش تصویری از شهر سیل‌زده‌ی پلدختر منتشر شد که نشان می‌داد عده‌ای از مردم با کمک یک درجه‌دار ارتشی درحال تلاش برای برافراشته نگه داشتن پرچم ایران هستند؛ 
آن تصویر که به خوبی گویای حس وطن‌دوستی مردم و فداکاری نیروهای مسلح بود، به طور گسترده در رسانه‌ها دست‌به‌دست شد. 

اینک اما شهرداری تهران در بیلبوردی که در خیابان شهید گمنام تهران نصب کرده است، با دستکاری در این تصویرِ نمادین، درجه‌دار ارتشی را حذف کرده و بجای او یک کارگر شهرد
جهت کسب اطلاعات بیشتر درمورد ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی پلدختر 98 – 99 با مشاوران مرکز تهران مشاوره تماس حاصل فرمایید.
تماس از سراسر کشور از طریق تلفن های ثابت 8 صبح تا 12 شبحتی ایام تعطیل29 20 70 70 – 021
دانشگاه علمی کاربردی تنها دانشگاه وابسته به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری است که تمامی رشته های خود را به صورت بدون کنکور ارائه می دهد. هدف از تاسیس این دانشگاه مهارت آموزی متقاضیان به صورت علمی و کاربردی بود. هم اکنون افراد بسیاری که فارغ التحصی
دانشجو شهید رشید ساتیاروند
فرزند: یوسف علیتاریخ تولد: 1347محل زندگی: پلدختر روستای ولیعصر (عج)تاریخ شهادت: 1366/10/26محل شهادت: عملیات بیت المقدس 2 گلزار شهید: گلزار شهدای روستای ولیعصر(عج)
زندگی نامه شهید :
شهید رشید ساتیاروند در سال1347 در روستای ولیعصر از توابع شهرستان پلدختر در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در روستای ولیعصر و راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان پلدختر گذراند و پس از اتمام تحصیلات دوره ی دبیرستان به جبهه ه
به اطلاع اهالی روستاهای #هلوش و #چاله می‌رساند برق این مناطق فردا مورخ ۹۹/۲/۲۱ از ساعت ۸ تا ۱۱ به دلیل اصلاح شبکه ۲۰ kv قطع خواهد شد.
لذا از ساکنین محترم این مناطق و همچنین نانوایی ها، اصناف، مراکز صنعتی درخواست میشود که قبل از قطع برق تمهیدات لازم را انجام دهند.
روابط عمومی مدیریت توزیع #برق شهرستان پلدختر
#پلدخترنیوز@poldokhtarnews
مشاهده مطلب در کانال
از حق نگذریم محل کارم نقاط مثبتی هم داره، مثلا مدیر دفترمان... امروز یه آقای مسن که حالت جسمانی مساعدی هم نداشت از رشت برای جلسه دادگاهش آمده بود، بعد از جلسه هم تقاضای تجدید نظرش را برای ثبت پیش من آورد، هزینه دادرسی را بخاطر تحت پوشش بهزیستی بودن معاف بود، هزینه دفتر را وقتی گفتم، گفت من توی راه همه پولهایم را خرج کردم، چیزی ندارم، ثبت کنید برم رشت از آنجا بفرستم، وقتی به مدیر گفتم بلافاصله موافقت کرد هزینه دفتر را صفر کنم، فقط هزینه پیامک
یاهو
یکی از دردناکترین حس هایی که دارم بخاطر اینه که روزهای آخر که آقاجون توانش رو از دست داده بود و حتی با عصا تعادل نداشت و زمین می خورد همه ما خشکمون زده بود و فقط چشم هامون پر از اشک میشد. می ترسیدیم بهش نزدیک بشیم. میترسیدیم دستش رو بگیریم جز فاطمه که دل قوی تری داشت. داشتیم می دیدیم که داریم از دستش میدیم. از طرفی هیچ کس دوست نداشت ببینه پیر فرزانه مون چقدر تحلیل رفته.هیچکس طاقت دیدن زوالش رو نداشت از بس که با شکوه ایستاده بود همیشه. از بس ک
از خیلی وقت پیش در نظر مبااارکم بود که یه کتاب بنویسم...
به کتاب مجموعه داستان کوتاه...
خب ...تابستون نوشتنش تموم شد...
اما کسی دوستش نداشت اون موقع...الانم برای کتاب شدن دوست نداشتنی هستن!
ینی به کلی استادمون یه خط قرمز کشید روش فرستاد اومد اینور...
من اینطوری فکر کردم البته...
گفت هنوز وقتش نیس..بهتر نیس صبر کنی؟
بهتر نیس...وایسی تا نثر خودتو پیدا کنی‌..؟و من فقط بغض کردم و گفتم اینم یکی دیگه از بد شانسیای من...
تا امروز که تلگرامو باز کردم ...و دیدم یه
شهید پاسدار جهان ساتیاروند فرزند: محمد شاه تاریخ تولد: 1335/7/22محل زندگی: پلدختر روستای ولیعصر (عج)تاریخ شهادت: 1362/11/24محل شهادت: پاسگاه زید عراق گلزار شهید: گلزار شهدای روستای ولیعصر (عج)
زندگی نامه پاسدار رشید اسلام شهید جهان ساتیاروند
شهید جهان ساتیاروند فرزند محمدشاه در تاریخ 1335/7/22 در روستای ولیعصر توابع شهرستان پلدختر در خانواده ای مذهبی و متدین چشم بدیده جهان گشود.تحصیلات ابتدای را در مدرسه عشایری گذراند.وی دوران کودکی و نوجوانی در کنار
گروه جهادی مذکور مربوط به سپاه سیدالشهدا
و  فرزندان
و اهالی شهر ری و  شاه عبدالعظیم بوده که به
یاری سیل زدگان در استان لرستان - شهرستان پلدختر رفته اند.
اخبار، نشان میدهد اوضاع غیر قابل تحملی
برای هموطنان در
شهرستان پلدختر به وجود آمده.
نیروهای جهادی یاری رساننده به مردم سیل زده،
نیازمند
جدی کمکهای مردمی می باشند.
بعضی آدم ها به قدری عزیز هستن که مرگشان دردش کمتر است..
شاید عجیب باشد .. اما منظور در زمان و نوع مرگ است.. که می بینی باز خدا بهترین را برایش رقم زده و این بسیار جای شکر دارد..
زنی که هرگز از او شکایت ندیده باشی... هرگز کنایه نشنیده باشی...
هرگز درخواستی نداشت... گوشش برای غیبت شنیدن نبود.. و زبانش برای به زبان آوردن نبود..
زحمت بسیار کشید و از دنیا کمترین را داشت...
سال های آخر عمرش صاحبخانه شد.. اما انگار در دنیا نبود.. فرقی برایش نداشت..
جایی نرفته بود
گاهی به این فکر میکنم کاش میشد دوستت نداشت ‌...
کاش میشد از تمام اونایی که دوستشون دارم فرار کنم و برم یه جای دور ...
یه جایی که فراموش کنم از نبودنت چه قدررر حالم بده ....
میدونم دارم چرت می بافم ...
میدونم ...ولی
کاشکی میشد دوستت نداشت ...
حیف ...
حیف که این دل لامصب همه ادمای دنیا رو گذاشته یه طرف ...تو رو یه طرف!
دلم گرفته امروز ...دلم بدجور گرفته ...مثل روزای دیگه ...از وقتی اومدی تو این دلم یه لحظه رنگ اروم قرار به خودش نگرفته...
دلم پر میشه غم ...
دلم پر میک
1/ رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار طلاب حوزه های علمیه: امروز وظیفه حوزه از گذشته سنگین تر است؛ علت هم این است که نیاز و قبول بیشتر است/ سابق شاید ایمانهای قرص وجود داشت لکن جلوه عملی نداشت. وسط تهران شیخ فضل الله را بر دار کشیدند، عده ای هم گوشه و کنار اشکی ریختند اما حرکتی صورت نگرفت؛ با آنکه رضاخانی هم سر کار نبود. این را مقایسه کنید با شهادت طلبه همدانی؛ چه غوغایی شد. اگر آن جنازه مطهر در تبریز و تهران و بقیه کشور هم می آمد همانطور تشییع میشد.
بچه فقیر پول آنچنانی نداشت شغل درست و حسابی ای نداشت
آینده ی معلوم و صاف و زلالی نداشت
خانه و ماشین و دیگر اسباب زندگانی نداشت
حتی بیچاره قیافه ی آنچنان جذابی نداشت
پولی برای خرید کادوی تولد و ولنتاینی نداشت
گاهی کارگری میکرد از بدن درد آسایش جانی نداشت
سختی فراوان کشیده بود امتحان آسانی نداشت
پشتش بابای پولداری نبود جز خدا پشتیبانی نداشت
بچه فقیر چیزی نداشت اما دختری را از ته قلبش دوست میداشت
در باغچه ی قلبش هر روز برایش گل محبت میکاشت
از
این تصویر ربطی به جنگ ندارد. اینجا شهرستان پلدختر است؛ اما حقیقت آن
است که ضمیر نهفته در این تصویر را باید به سال های حماسه و ایثار برگرداند.

حجت الاسلام دکتر سید ابوالفضل نورانی، استاد دانشگاه است و ایثارگر و
جانبازی که خاطراتش از سال های نبرد با دشمن در کتاب قطور "کام دادا"
منتشر شده است.

تصویری که می بینید مربوط است به حضور دو فرزند رعنای او که به کمک
سیل زدگان پلدختر شتافته اند.

فرزندان، پا جای پای پدر گذاشته اند تا همگان بدانند فرهنگ دفا
یه روزى من دوستان زیادى داشتم و اون هیچ دوستى نداشت. دیگه ندیدمش اما امروز فهمیدم امروزه وضعیتمون برعکسه، یه مطلب خوندم درباره یه چیز دیگه که وسطش نوشته بود "بسیارى از دوستانم..."
 
دیگه بالاخره گهى پشت بر زین ، گهى زین به پشت...
روزای قبل اصلا حالو هوای عید نداشت. نمیدونم چرا اما امروز حال و هوا یجوریه. با این که امروز نه مامان خونه است و نه بابا. به هر حال امروز صبح زود بیدار شدم ساعت هشت الانم رو تختم خوابیدمو دارم کتاب میخونم تا شب بقیه برنامم انجام میدم. یه خورده نگرانم برای امسال نمیدونم چرا فقط امیدوارم بخیر بگذره. دیروز بیشتر کتاب خوندم تا کارای دیگه اما امروز دیگه اینطوری نمیشه. مهمون هم که خبری نیست :/ بابا که سر کاره مامانم یروز در میون خونه باباحاجی. شاید واس
دیشب
اتفاق خیلی خوبی افتاد
چون ینفر که دوستم نداشت خودش منو ترک کرد . همیشه من بودم که گله و شکایت میکردم که چرا نیست  و ترکش میکردم کمی بعد قلبم میگفت چرا ترکش کردی. ولی ایندفعه خودش رفت قلبم به شدت شکست ولی الان خوابی دیدم که ماجرایی رو برام یادآوری کرد. 
خواب اون پسری رو دیدم که تو ۱۸ سالگی عاشقش بودم . اون موقع  از تبریز اومده بود تهران دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران بود. خونه ما روبروی خوابگاه دانشجویان بود . باهم دوست شدیم . مدت طولانی ا
سلامدوباره سلام
من رو ببخشید همه ی دوستانم... سلام
تقصیر من نبود. باور کنید. شما هم اگر جای من بودید شاید همین کار رو می کردید. یعنی بین چندین و چند کار که باید انجام بدید، مهم ترین ها و اولویت دار ترین ها رو انتخاب می کردید. مثل من که باید علاوه بر رسیدگی به امورات زندگی، به فکر چندین رویدادِ پیش رو می بودم و خودم رو براشون آماده می کردم و بسیاری دیگر از رویدادها که من منتظر اونا نبودم ولی اتفاق افتادند و تعدادی دیگر از رویداد ها که هنوز اتفاق نی
خونه‌ی دوقلوها که در آن خاطرات خوش جشن تولدهایشان ثبت شده بود امسال به زیر گِل رفت و به خواب هم نمی‌دیدند دیگر جشن تولدی برایشان برگزار شود ولی ما سعی کردیم گُل لبخند بر لبانشان بنشانیم چرا که معتقدیم همین لبخندهای کوچک، کارهای بزرگ می‌کند.پ ن: تشکر ویژه از دکتر #سید_بشیر_حسینی و گروه #به_اضافه_خنده (عمو خندان و آقا باریکلا) که به مدارس پلدختر رفتند و دل و جان بچه‌ها را صفا دادند.
 
میدانی دردناک ترین لحظه کجاست؟
آنجا که دست کشیده ای از دنیا..نشسته ای بی نبض هیچ احساسی..
و دلمرده تر از آنی که بخواهی.
آندم که میدانی دیگر ازین خانه، آمینی برای دل مرده ات نجوا نخواهد شد..
من کفر نمیگویم خدا ولی ای کاش سهم من ازین دل آه نداشت، بغض نداشت،نیش و کنایه نداشت،نفرین نداشت..آه نفرین نداشت.
دلت اگر برای دل بی پناهمان سوخت...هیچ!بگذریم!
 
+توی یکی از گروه همکاران عکس زوج میانسالی رو دیدم که انگار پنجاه و اندی سال داشتند..مرد همسرشو توی ب
یک بیماری عجیب عصبی روان‌شناختی وجود دارد به اسم «درد شبحی». یعنی عضوی که نداری درون تو درد ایجاد می‌کند. مثل درد انگشت دست وقتی دستت قطع شده است. درد فرو رفتن ناخن زیر پوست انگشت  شصتت در صورتیکه پایی نداری.
می‌خواهم اسم امسالم را بگذارم سال دردهای شبحی. سالی که در یک مبارزه‌ی دائمی بودم اما کسی روبرویم نبودم. مبارزه‌ای که حمله‌ای در آن وجود نداشت. مبارزه‌ای که حتی مبارز و مدافعی نداشت اما یک مجروح داد. خودم. سالی که در آن زخمی شدم، به زمی
سلام
امروز روز سختی بود
خیلی جاها رفتم واسه فروش ولی حاصلی نداشت
مسخرم کردن...اذیتم کردن
دقیقا تکی اوج گرما میخواستم یه گوشه بشینم و گریه کنم
هم تنها...هم خودم
اگه بگم روز بدی بود ؛بی راه نگفتم
سرشب باز یه اتفاقی افتاد که تلنگر اینکه باید شاکر باشم رو دریافت کردم
امروز حجت کاظمی دوستم رو دیدم کلی مسخرم کرد و کلاس ماشین و راحت بودنش رو داد
شب جمعه و شب زیارتی امام حسین
آقا جان از طرف مور به سلیمان زمان سلام
فردا میخوام برم دعای ندبه سیدمهدی میرد
امروز چندبار رفتم توی برنامه ی lichess که بلکه حریفی چیزی پیدا بشه یکم بازی کنم قوی بشم ولی خیلی منتظر شدم و کلی هم آدم توش بود ولی هیچکس نیومد باهام بازی کنه :( والا خر من از کرگی دم نداشت حالا چه توی دنیای واقعی چه توی دنیای مجازی. از خیر شطرنج آنلاینم گذشتم.
امروز دوازده اردیبشت نود و هشت
روز معلمه سال ها بود که روز معلم دیگه تفاوتی واسم با روزای دیگه نداشت چون دیگه دانش آموز نیستم
ولی امسال چند روز پیش یه ایستوری تو اینستاگرام نظرمو جلب کرد
«همایش بزرگداشت دبیران پیشکسوت ادبیات شهر»
ادامه مطلب
.....
+فاطی !ینی از اولشم دوسم نداشت؟
_نمیدونم!چی بگم؟
+آخه اینطوری خیلی نامردیه ...نیس؟
_چرا هست!
+چرا هیچی نمیگی؟
_چی بگم؟
+بگو غلط کردی دل بستی!بگو از اول اول اولش غلط کردی!که دلت سر خورد!مث قدیما تو مدرسه ...هلم بده سمت دیوار و بگو دست برداااار!
_نمیگم!
+چرا؟
_چون خودت روزی هزار بار به خودت میگی!
+ینی از اولشم دوسم نداشت؟
....
کاش بقیه میفهمیدن...
پ.ن این یک مکالمه واقعی ست ...براش دعا کنین!
 
خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه... 
چایی همیشه دم بود
روی سماور
توی قوری. 
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست. 
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود. 
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب
همه جا را سکوت فرا گرفته بود، گویی که زنده جانی زیر این سقف وجود نداشت.
واقعیت اما چیز دیگری بود. آدم های زیر سقف عشق را فراموش کرده بودند و هرکدام غرق در دنیای خودشان بود‌ند.
دیگر روحی وجود نداشت. سردی همه جا را در بغل گرفته بود، قلب هارا، روح زنگی، چشمان را
 
 
سَرَم خیلی درد می کند...دلم می خواست پیش از مرگ عمومامه، یک بار دیگر ببینمش و دست هاش را بگیرم.امروز یک دل سیر دیدمش...گفتند غسالخانه دو نفر کمکی خواسته است. به کمال گفتم من هم می آیم؛ خیلی تردید داشتم. دیدن جسم بی جان عمومامه برایم راحت نبود.کشوی یخچال سردخانه که پیش آمد و صورت سرد و یخی عمومامه را دیدم، به هم ریختم.... درد شدیدی در شقیقه هام حس کردم.چشم های چال افتاده اش بسته بود و لب پایینی اش کاملا به داخل کشیده شده بود و گوش های بزرگش به کبودی م
سَرَم خیلی درد می کند...دلم می خواست پیش از مرگ عمومامه، یک بار دیگر ببینمش و دست هاش را بگیرم.امروز یک دل سیر دیدمش...گفتند غسالخانه دو نفر کمکی خواسته است. به کمال گفتم من هم می آیم؛ خیلی تردید داشتم. دیدن جسم بی جان عمومامه برایم راحت نبود.کشوی یخچال سردخانه که پیش آمد و صورت سرد و یخی عمومامه را دیدم، به هم ریختم.... درد شدیدی در شقیقه هام حس کردم.چشم های چال افتاده اش بسته بود و لب پایینی اش کاملا به داخل کشیده شده بود و گوش های بزرگش به کبودی م
 هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .
هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ه
امروز بخشنامه ای به مدرسه آمده بود مبنی بر نام نویسی معلمان فاقد مسکن.
هیچ توضیح دیگری نداشت. اینکه این مسکنها کجا هستند و شرایط واگذاری اش چگونه است‌. همه امان اسمهایمان را نوشتیم و خندیدیم به این سیاست کثیف نزدیک انتخاباتی اشان.
سلامدوباره سلام
من رو ببخشید همه ی دوستانم... سلام
تقصیر من نبود. باور کنید. شما هم اگر جای من بودید شاید همین کار رو می کردید. یعنی بین چندین و چند کار که باید انجام بدید، مهم ترین ها و اولویت دار ترین ها رو انتخاب می کردید. مثل من که باید علاوه بر رسیدگی به امورات زندگی، به فکر چندین رویدادِ پیش رو می بودم و خودم رو براشون آماده می کردم و بسیاری دیگر از رویدادها که من منتظر اونا نبودم ولی اتفاق افتادند و تعدادی دیگر از رویداد ها که هنوز اتفاق نی
با سلام خدمت دوستان بدلیل تغییر تنظیمات متاسفانه برای مدتی امکان پاسخ گویی  به ارسال نظر و سئوالات دوستان وجود نداشت بنابراین از  عدم پاسخ به دوستان پوزش می طلبم.
 لطفا مطالب خود را در
تلگرام   arsenjani@
 با بنده در میان بگذارید.
امروز دلم تنگ استبرای روزهایی که نیامده‌اندو من هر روزبه خودم وعده دادمشانامروز دلم تنگ استتنگ تر از تُنگ ماهیکه هر چه می‌رودسر جای اول استامروز بیشتر از هر زماندلم تنگ است و زمانناجوانمرادنه تیغ می‌زندبر تُنگ تنهایی منامروز دلم تنگ است ...[یوسف رجبی]
یکم دیگه تو شرایط کرونا زندگی کنم دیوانه میشم امروز انقدر با خودم حرف زدم که هیچ کس دبگه بهم کار نداشت مدام میخندیدیم دارم به امید خدا دیوانه میشم هر هفته دوبار وقت مشاوره دارم صحبت میکنم یکم رو به راه میشم یه شب تا صبح گریه میکنم یه شب دیگه میخندم مثل آدمی شدم که خیلی چیزا رو گم کرده امروز یه پسره خلبان تو اینستاحالم رو پرسیده بود خندم گرفت آخه به تو چه حال من اندر فراق چه حالی داره امروز دوست بابام ماشبنس رو زد توی حیاطمون ای دلم میخواست پنچ
هیچوقت کدبانو نبودم. نه که نخواما... مامان دوست نداشت کار کنم چون من یکی یه دونه اش بودم و دوست نداشت اذیت بشم. بهم میگفت یاد بگیر اما نمیذاشت انجام بدم. اما منم از اونام که کار رو توی کار یاد میگیرم. 
هر بار که تو دور همی ها پیشنهاد دادی برامون جوجه درست کنی با اون رسپی مخصوص خودت... از اون لحظه ی مسخره که باید منقل داغو جا به جا میکردید بدم می اومد. 
امروز که تیکه پارچه های مامان رو دیدم بهش گفتم یادم بده... برات دو تا دستگیره درست کردم!
به خودم که ن
2486 - «امیرعباس فخرآور» ضدانقلاب فراری با
افشاگری درباره «احمد باطبی»، او را یک «فاحشه سیاسی» نامید و گفت: “باطبی
که به‌عنوان نماد جنبش دانشجویی ایران معروف شد، در زمان حوادث 18تیر 78
حتی دیپلم هم نداشت و بعدا یک نفر به جای او امتحان داد و دیپلم گرفت. به
دروغ می‌گفت ماموران او را شکنجه کرده‌اند و سرش را درون توالت فرنگی
می‌کردند، در حالی که زندان اوین اصلا توالت فرنگی نداشت ... حتی وقتی به
آمریکا رفت خودش را فرزند موسوی معرفی می‌کرد!”لین
دیروز روز اول پانسیون بود و میتونم بگم محشر بود برای اولین بار ساعت های پشت هم درس خوندم و تست زدم هم زمان کتاب ناطور دشت رو هم بینش خوندم هیچ استرسی درکار نبود همه میخندیدن و تلاش میکردن 
ازمون جمعه رو گند زدم بعد از ظهرش مامان خیلی جدی گوشی رو ازم گرفت و من مخالفتی نکردم مسئله اینجاست که تصمیم درستیه و انکار من هم بی فایدس امروز دوباره بهم داد چون قراره بیست دقیقه دیگه برم بیرون 
دیروز ولی یکی از علت های دیگش که حالم خیلی خوب بود عدم استفاد
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
متاسفانه تا کنون و برخلاف
بسیاری از ایلات هُموِلاتی دیگر، حتی پژوهش کوچکی در مورد ایل موسیوند صورت
نگرفته است. پراکندگی بسیار ایل می­تواند دلیل این کوتاهی و کمبود باشد.
در مورد ایل در لغت­نامه دهخدا چنین آمده است:

«نام طایفه ای از شعب ایل دلفان می­باشد و در انتهای خاک خاوه سکونت دارند و عدۀ آنها بالغ بر 2500 خانوار است».

البته اطلاعات دهخدا در رابطه با جمعیت ایل، مربوط به بیش از هفتاد سال پیش می­باشد.

اطلاعات اولیه و اساسی مربوط به ایل را م
صبح امروز در دیدار نیروی هوایی: نیروی هوایی در دوران پهلوی، یکی از نزدیکترین نیروها به دربار و آمریکاییها بود، از این حادثه باید عبرت بگیریم/ رژیم طاغوت از جایی ضربه خورد که انتظار آن را نداشت/ نیروی هوایی با فرماندهان آن چنانی وابسته، ناگهان در حساسترین موقع به نفع انقلاب وارد میدان میشود که اولش روز نوزدهم بهمن بود که با امام دیدار و بیعت کردند.
امروز ششمین سال فوت مادرم بود 
وفتی فوت کرد  آرزوم بود زود پنج شش سال بگذره تا بتونم کنار بیام ۲۵ سالم بود , خیلی بد گذشت این پنج شش سال , خیلی گریه کردم خیلی....
چنوری بودم وحشی و رام نشدنی...کسی که حتی دوست نداشت بند احساس یه پسر بشه و همیشه از عاشق شدن و ازدواج گریزان بود.
چنوری شدم پر از خلا..پر از تنهایی...چنوری رام شده...
لعنت به سرطان 
میخواستم مث بقیه تو ایسنتا عکس بزارم ولی ادم نیستم حال بقیه رو بد کنم ترجیح میدم تو سکوت غمم رو یاد کنم 
تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به  تاریخ گوشه  صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم  قلب مادرانه اش  دلتنگ اون چشمهای آبی میشه.  نمیدونم چکاری کنم که  دلتنگی امروز  اذیتش نکنه؟! 
+یادداشت شماره ۴۵
محیط بان شهید قدرت الله ساتیاروند فرزند: بکلر تاریخ تولد 1353/4/2محل زندگی: پلدختر روستای ولیعصر (عج)تاریخ شهادت: 1386/8/19محل شهادت: شوش گلزار شهید: گلزار شهدای ولیعصر (عج)
 زندگی نامه :محیط بان شهید قدرت الله ساتیاروندشهید قدرت ساتیاروندی در سال 1353 در خانواده ی مذهبی دیده به جهان گشود. و چهارساله بود پدر خود را از دست داد و مادر سرپرستی او و برادرانش و خواهرش را بر عهده گرفت و آنها را به نحوه احسن بزرگ کرد و تحویل جامعه اسلامی داد.شهید قدرت الله سا
خدایا،
بنده خوبی نبودم، نیستم ولی سعی میکنم باشم.
یه بغضی ته گلوم جا خوش کرده و قصد ترکیدن نداره و چقدررر من این بغض که جواب زحماتم هست را دوست دارم.
هروقت نمازی خوندم تنها دعام این بود که خدایاا مبادا مامان و بابام از طرف ما سر افکنده بشن، خدایا باعث غرورشون باشیم نه سرافکندگی و خجالت.
 
و امروز دقیقا این دعا رو برآورده کردی.
بابت برق چشماشون، خنده هاشون و همه حال خوبشون محکم بوست میکنم و ازت سپاسگزارم*_* 
 
خداجونم 
مرسی که چشم پوشیدی، پرده ب
من جنگنده‌ی جنگی بودم که وجود نداشت. میخواستم جون بدم تو جنگی که وجود خارجی نداشت. من رو چی چیده بودم این همه خواستنت رو؟ رو یه فرض اشتباه؟ امید اشتباه تر؟ چرا فکر کردم میتونم عاشقت کنم؟ چرا فکر کردم دوسم داری؟ واسه چیزی تلاش می‌کردم که اصلا واسه من نبود. قلبت.
خب امروز یه بحثی تو گروه دانشگاه شد در مورد اتفاقای اخیر. نگین بحثو راه انداخت و من اولش قرار بود شرکت کنم من! ولی وقتی بحث شروع شد هیچی نگفتم و لال شدم 
تو بحث قبلا خیلی شرکت کردم خیلی جاها حرفمو داد زدم و نترسیدم طرف کیه ولی اینجا و امروز با این که اینقدر عصبی بودم هیچی نگفتم نمیدونم چه حسی اومد و نداشت اینکارو انجام بدم خودم احساس میکنم و میدونم ترس نبود. ولی هر چه که بود تو ذهن بقیه ضعیف و ترسو و محافظ کار به نطر میرسم 
احساس کردم خیلیا رو نا
پشت میزناهارخوری نشستم. توی آشپزخونه. از صبح جزوه هام همونجا بود. هی میخاندم اعتبارات وجود... هی برمیگشتم و دوباره میخاندم.... سرد بود... امروز خیلی سرد بود... در تراس را کمی باز کردم... آخرین نخ فیلیپ موریس را از توی جعبه برداشتم... آتش کردم و از لای در دودش رابیرون دادم... فایده هم نداشت... برمی‌گشت داخل... چقدر فرق کرده برایم مفهوم نسبی ... از هفته پیش که بزرگترین غصه م زدن ماشین و خسارتش بود... تا امروز چقدر جنس دردم فرق کرده بود... 
هورمون های بدنم در ت
وقتی میگن خونه تو باید تخلیه کنی، سختترین حسیه که میتونی تجربه ش کنی.
میدوی وسایل مهمت رو برمیداری از در که میخوای بری بیرون یاد یه چیز مهمتر میوفتی دوباره برمیگردی اونهم ورمیداری بعد یه نگاه به درو دیوار خونه ت میکنی که شاید دیگه نبینیش
یه چیزی تو دلت سنگینی میکنه، اینجا خونمه اینجا زندگی کردم ، غم داشتم شادی داشتم ، جون کندم تا ساختمش و براش وسایل خریدم . همه رو که نمیتونم ببرم ، کدومشون مهم تره!!
پ.ن : از طرف شرکت اومدیم ماموریت به شهر پلدخت
پنجشنبه کلاسمو پیچوندم نرفتم شب اینقدر بد خوابیدم،صبح اینقدر کسل و بی حال بودم هیچکاری نکردم به هیچی نرسیدم و فقط دور سر خودم چرخ خوردم
حتی ظهر با مامانم رفتیم پیتزایی پچگیام ولی دیگه کیفیت سابقو نداشت:/
مهم نیست
جاش امروز که رفتم کلاس،اینقدررر اونجا بهم خوش گذشت بعد اومدم خونه هم وقت کردم غذای مورد علاقمو درست کنم هم حموم برم هم به یه بخش خیلی خیلی قابل توجهی از کارام برسم تازه ساعت بیست دقیقه به نهه و یعنی هنوز چند ساعت دیگه ام وقت هست*____*
شاخصه‌ی سبک‌مغزان سطحی‌نگر در طول تاریخ، انعطاف‌ناپذیری و بی‌استعدادی در تشخیص اهم  از مهم و برنتابیدن تغییر تکلیف است. در نگاه آنها ظاهر قرآن مطلقا محترم است، حتی اگر روزی به حکمیت صفین بیانجامد؛ خون مسلمان مطلقا حرام است، حتی اگر بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کرده باشد؛ مناسک حج مطلقا خط قرمز است و باید به اتمام رساند، حتی اگر حسین بن علی(ع) قصد ترک مکه را کرده باشد؛ صلح با دشمن مطلقا گناهی نبخشودنی است، حتی اگر این صلح تصمیم حسن بن علی(ع) با
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
حقن الدهون انتشرت فی الآونة الأخیرة الكثیر من عملیات التجمیل، لزیادة جمال الوجه، حیثُ یستحوذ جمال الوجه والبشرة على اهتمام وتفكیر المرأة، لذلك نجد الكثیر من النساء یلجأن إلى تطبیق العدید من الوصفات الطبیعیة للبشرة قبل التفكیر فی اللجوء إلى عملیات تجمیل الوجه، أمّا فی حال كانت مشاكل الوجه كبیرة ولا یمكن علاجها بالخلطات الطبیعیة یكون الحل بإجراء هذه العملیات التجمیلیة المختلفة للوجه بناءً على طبیعة المشكلة، إنّ عملیات تجمیل الوجه هی ع
همرزمانش می‌گویند: پاسدار شهید عین الله احمدی طی سالهای 1362 تا 1365 در عملیاتهای متعددی در منطقه جنوب در خط مقدم حضور فعال و پر رنگی داشتند و با جان دل از خاک و ناموس وطن دفاع کردند.شهید عین الله در تاریخ 1365/10/5 در عملیات کربلا 5 شرکت نمود و در تاریخ 1365/12/6 در سن 29 سالگی بر اثر ترکش از ناحیه دست و پا به فیض شهادت نائل آمد. پیگر شهید گرانقدر در گلزار شهدای تنگ فنی شهرستان پلدختر به خاک سپرده شد.
روحش شاد یادش گرامی
مسعود ساتیاروند
مادر آرام در اتاق را باز کرد خدای من این عروسک کوچک من است. که امروز این‌قدر بزرگ و زیبا شده، چشمانش می‌بارید هم از شوق هم از دل‌تنگی رفتن اون، دختر ناگهان در آینه ی مقابلش مادر را دید برگشت زن جلو دوید و محکم اورا بغل کرد: خوشحالم دخترم که زنده ماندم و امروز را می‌بینم. امروز حاصل  بیست سال زندگی و عشق او  ، به خانه ی  بخت می‌رفت.  زن روی ابرها قدم برمی داشت. فرانک پنج سال بیشتر نداشت که همسرش از داربست  سقوط کرد و تنها فرزندشان فرانک شد تنها
خب، امروز 2 شنبه، 1 مهر ماهِ سالِ 98...
اولا که ورودِ پاییز رو تبریک میگم :)
امروز به شدددت روزِ پیچیده ای بود.
فکر کنین برنامه ای که به ما دادن، با برنامه ی کلاس کنکور هامون متفاوته!
یه سری از بچه ها کلاس کنکورِِ مدرسه رو میریم و یه سری نه...
همین باعثِ دردسر شده.
مثلا امروز زنگ آخر حسابانِ کنکوری داشتیم. ولی تو برنامه بود مدیریت خانواده :/
بعد منم نه جزوه برده بودم نه تکالیفشو...
خلاصه که خیلی ضایع بود.
به همین منوال، برای فردا 2 زنگ گسسته و هندسه داری
حقن الدهون

انتشرت فی الآونة الأخیرة الكثیر من عملیات التجمیل، لزیادة جمال الوجه،
حیثُ یستحوذ جمال الوجه والبشرة على اهتمام وتفكیر المرأة، لذلك نجد الكثیر
من النساء یلجأن إلى تطبیق العدید من الوصفات الطبیعیة للبشرة قبل التفكیر
فی اللجوء إلى عملیات تجمیل الوجه، أمّا فی حال كانت مشاكل الوجه كبیرة
ولا یمكن علاجها بالخلطات الطبیعیة یكون الحل بإجراء هذه العملیات
التجمیلیة المختلفة للوجه بناءً على طبیعة المشكلة، إنّ عملیات تجمیل الوج
بچه ها دیشب خواب دیدم مامانم اجازه داده گربه بگیریم و یه گربه رو به سرپرستی قبول کردیم که اسمش‌ تامی بود حیف که خواب بود صد حیف :( امروز به مامانم گفتم گربه به سرپرستی بگیریم هرچی اصرار کردن فایده نداشت ! همش مثل خل و چلا هر جای خونمونو که میبینم تصور میکنم که الان اگه گربه داشتم اینجا چطور اش میکرد یا راه میرفت
اگر زندگی این همه جادو نداشت؟ اگر شاخهٔ نوجوانهٔ امروز، فردا شکوفه نمی‌داد؟ اگر آسمان آفتابی یکباره ابری نمی‌شد؟ اگر شهر باران‌زده و طوفان‌دیده، پر از پروانه‌های رنگی نمی‌شد؟ اگر بعد از سکوت و غم، صدا و ساز و خنده نبود؟ اگر پسِ هیاهوی عاشقی، آرامش و قرار نبود؟ اگر بعد از تکرار و تمرین، مهارت و دانایی نبود؟... زندگی به گذرِ خیال‌انگیزش زیباست.
فرشته‌های کوچک عشق، من، کی سبکی بال‌هایتان را حس می‌کنم؟
امروز سه روز میشه که سیل اومده. هنوز شهر ویروونه و کسی حتی آهن پاره های پل های تخریبی رو دور ننداخته چه برسه به این که بخواد ترمیم یا بازسازی رو انجام بده. اینجا خرم آباد بود. اما الان نه خرمه و نه آباد. استثنا حق میدم بهشون که اینجا رو رها کنن چون پلدختر به شدت اوضاع وحشتناکه. شما نمیدونید و نمیبینید چه خبره. شبکه استانی هرچند با سانسور ولی جزیی تر از شبکه های سراسری واقعیات رو نشون میده. از اون گذشته دوستای من که با گروه های جهادی رفتن اونجا که
و من افتادم زخمی بر خاک
دخترک رفت و پسر نیز مرا تنها بر خاک گذاشت
خنده و گریه یشان رفت به باد
سیب دندانزده ی خاک آلود
اینچنین می گوید :
ساعتی رفت و من آزرده شدم
همه در فکر شدم چه کسی من را  از زمین بر خواهد داشت
چه کسی باز مرا خواهد خواست
که صدایی آمد کولی غمزده ای دید مرا ا
اشک شادی در چشم
از زمینم بر داشت
و مرا با خود برد
او که در گوشه ی مخروبه اطراف دهات
پدر پیری داشت
شاد و خندان به پدر کرد سلام
پدر امروز خدا سیبم داد
تا که باهم بخوریم
جای دندا
یادتون نرفته که امروز روز جمعه است و روز کارهای بکر و خلاقانه است :)
من با اینکه امروز سرم شلوغه ولی دنبال چیزی هستم که حتما حتما انجامش بدم
کی از همه زرنگ تره؟؟؟؟


پ.ن: یعنی این صدا و سیما بره سرشو بکوبه به صخره ای چیزی! یک برنامه مفید برای لحظه ی تاریخی ورود امام نداشت. دریغ از یک مستند ساده از اون لحظات. همه شبکه ها فقط دو تا مجری آوردند تا تملق بکنه واسه ملتی که دوست داشتند بازم وقتی صحنه ی ورود امام رو می بینند اشک تو چشماشون جمع بشه
صدا و سیم
..::هوالرفیق::..
امروز، دومین روز اسکراب بود. خانم  «فلانِ فلانی» که 17 ساعت بود داشتیم تلاش می‌کردیم زایمان کند (NVD) و آخر مجبور شدیم که ببریمش اتاق عمل (OR) برای سزارین...
چون اولین حاملگی‌اش بود و عمل جراحی قبلی نداشت، همه چیز (لایه‌های شکم و ماهیچه‌ها) به خوبی معلوم بود. 7 لایه را باز کردیم تا به بچه برسیم: پوست (Skin)، زیرپوست (Subcutaneous)، ماهیچه صاف شکمی (Rectus Abdominis)، صفاق (Peritoneum)، سروز روی رحم (Serous coat of Uterus)، ماهیچه رحم (Myometrium) و...
ادامه مطلب
او از زمانی کِ یادم است به من پرُ بال نمیداد، بلکه خودش پرُ بالِ من بوده است،
همیشه بخشی از وجودم خودِ او بوده است،
بخشی از من از او و برای او رشد یافته است،
هر بار چشم همه بِ دهانِ من باشد، نگاهِ او تمام مدت ستایش گر و تحسین کننده است،
اما جایی در ناخودآگاهِ من انگار از با صدای او چیزی متفاوت از تحسین می شنود؛
انگار کِ با فریاد معروفش بگوید "بِ تو چِ ربطی دارد؟ دهنت رو ببند "
نه...
تا امروز کِ نگفته بود
ولی شاید من هر بار این جمله را می شنوم!
امروز
 
خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی:
وقتی کوثر بدنیا اومده بود، محمودرضا با خانواده به تبریز اومده بودن. محمودرضا دوتا قاب عکس کوچولو خرید، تو یکیشون عکس کوثر رو قاب گرفت گذاشت بالای ستون آشپزخونه خانه پدری. به محمودرضا گفتم محمود؛ میشه اینو من بردارم؟ یکیش خالی بود هنوز عکسی نداشت با لبخند و یه حالتی که انگار علاقه ای به مال دنیا نداشت گفت مال شما بَرِش دار... حالا هر لحظه که چشمم به قاب عکس ها میوفته یاد همون لحظه میوفتم. بعد شهادتش عکسشو
امروز بین دو کلاس در راهروی دانشگاه، مادری نزد من اومدمادری که سن زیادی نداشت اما فرسودگی و غم دنیا رو در چشم هایش می دیدم
دستانی کارکرده
صورتی چروکیده
جسمی فرسوده
...
از بزرگ کردن سه فرزند به سختی گفت
از همسری که فقط پول به خونه آورده و پدری نکرده
و از دختری که عروس کرده بود اما شوهرش اون رو کتک شدید میزده
...
گریه کرد
اوج غم یک مادر رو دیدم
و 
سوختم که گفت
شما خودت فرزند داری
محاله نازکتر از گل بهش بگی
چطور تحمل کنم تن کبود دخترم رو
...
گفت چه کنم
 
 
 
 
 
 
بسم الله
 
تابستونا برام فرقی نداشت که امروز شنبه است یا پنج شنبه
ولی وقتی مهر میاد(هرچند برای ما که بوش از شهرویور اومده) دیگه شنبه میشه شنبه و وپنج شنبه جمعه میشه زندگی!
بعد از ۳۳ ساعت کلاس نشستن تو یه هفته، امروز یهویی حس کردم قشنگ تر از پنج شنبه نداریم اصلا:)
قشنگیشم معلومه برای چیه
برای شنبه تا چهارشنبه!!!
اصلا اینا ملازم همن:)) نذارین بحث رو فلسفیش کنم
خلاصه اینجا هوا خوبه
درختا هنوز سبزن
و آسمون دیروز اینقدر خفن بود که در تصویر م
شبکه های اجتماعی که وارد زندگی آدم ها شدند، وبلاگ ها از دور خارج شدند و تقریبا تمایل به وب نویسی و تبی که به شخصه در وب نویسی داشتم از سرم رفت و وب شد یک کلکسیون چند ساله از برخی تلاش های من در نوشتن و تایپ کردن.وبم شخصی بود و هدفم از وب نویسی فرم دادن به فکرها و تحلیل هایم بود درباره مسائل مختلفی که با آن،گاه و بیگاه درگیر میشدم. اما درگیری های زندگی روزمره به قدری بالا گرفت که وبم نه تنها از دسترسم خارج شد، بلکه حتی در پس زمینه ذهن هم جایی نداشت
یه جوری هم کلاسی هام دارن با هم couple میشن انگار از قافله ای چیزی جا موندن دیگه حالا هر چی شد تو هوا میگیرن. بعضیاشونااا بعضی دخترامون مخصوصا ! با کسایی جفت میشن که نگم براتون.  بعضیاشون انقدر تعجب آوره برام بعد از دیدنشون با هم فقط دو سه دقیقه همین جور منگ وار به یه نقطه خیره میشم . امروز یکی رو دیدم ... دلم میخواست برم گردن دختره رو بچسبونم به دیوار بگم احمق!  اینو اگه مفت هم بهت میدادنا، ارزش نداشت نگاش کنی 
نمیگم وای وای زشته این کارا چیه... میگم
ساعت , یازدهِ قبل از ظهر رو نشان می داد آقا و خانمی برای تنظیم وکالتنامه طلاق آمده بودند .مرد جوانی که بچه کوچکی هم در بغل داشت همراهشان بود که بعد معلوم شد پسر بزرگ و نوه آنهاست .بر خلاف مرد که کاملا خون سرد و آروم به نظر می رسید همسرش ملتهب و آشفته بود جوان به بهانه ساکت کردن بچه از اتاق خارج شد و تو سالن قدم می زد ظاهرا هیچ تمایلی به دخالت در این قضیه نداشت و شاید هم خجالت می کشید.
زن که نمی توانست جلوی بغض و اشک های خودش رو بگیره بدون توجه به تو
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
روایت اول
 دست‌کم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو می‌گم. همون‌سال‌ها، به‌شوق این‌که روز اولش می‌رم بینی‌مو عمل می‌کنم و کلاس رانندگی ثبت‌نام می‌کنم و بالاخره می‌رم توی دسته‌ی آدم‌بزرگا. چندسال بعدش به‌خیال این‌که بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه می‌برم؛ حساب‌بانکی مستقل خودمو دارم و می‌تونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنی‌م از هیجده‌سالگی فکر می‌کنم. توهم  کوه بلند و خوش‌منظره‌ای که دقیقن امروز فت
توی مسجد عاشقش شدیم! خب عشق که مختصات و مکان و زمان حالیش نیست، هرجا ممکنه رخ بده، حتی توی مسجد! رعنا دختر همسایه مون بود و ما و صادق سرش دعوا داشتیم. ما موذن و مکبر مسجد محلمون بودیم و یه روز انقدر فکر و خیالش توی ذهنمون بود که کلا زدیم یه کانال دیگه و هم اذون رو اشتباهی گفتیم و هم از پس مکبری برنیومدیم، که اون روزها کلا از پس هیچی برنمیومدیم و خواب و خوراکمون ریخته بود به هم. حسین آقا بعد نماز گفت دیگه نیا، کارِتو بلد نیستی، اما ما کاربلد بودیم
 رنگ؛ شاید بتوان آن را مهمترین عنصر این جهان دانست، تصور کنید در یک دنیای سیاه و سفید زندگی می‌کردید، آنموقع چه اتفاقی می‌افتاد، مجبور بودید همه چیز را یا سیاه ببینید و یا سفید و بنوعی اصلا هیچ انرژی را دریافت نمی‌کردید و هیچ روحی در زندگی وجود نداشت!
یکی از این رنگ‌هایی که سبب روح بخشی به دنیای اطراف ما شده است رنگ بنفش است که امروز باشگاه خبرنگاران جوان تصمیم دارد تا اطلاعاتی شگفت انگیز از این رنگ را در اختیار شما قرار دهد، پس پیشنهاد می
 رنگ؛ شاید بتوان آن را مهمترین عنصر این جهان دانست، تصور کنید در یک دنیای سیاه و سفید زندگی می‌کردید، آنموقع چه اتفاقی می‌افتاد، مجبور بودید همه چیز را یا سیاه ببینید و یا سفید و بنوعی اصلا هیچ انرژی را دریافت نمی‌کردید و هیچ روحی در زندگی وجود نداشت!
یکی از این رنگ‌هایی که سبب روح بخشی به دنیای اطراف ما شده است رنگ بنفش است که امروز باشگاه خبرنگاران جوان تصمیم دارد تا اطلاعاتی شگفت انگیز از این رنگ را در اختیار شما قرار دهد، پس پیشنهاد می
ساعت یک بعد از ظهر بود و من از چُرت مختصرم بیدار میشدم،کورمال کورمال دست بُردم و هوهوی کولر بالاسرم را که شده دقّ دل مادرم قطع کردم...شُششش...شُرر..گوش دادم...باران بود...
دویدم بیرون...نگاه کردم،سیر نشدم،بیشتر نگاه کردم،بازهم سیر نشدم،بیشتر و بیشتر...نه فایده ای نداشت...و یک ساعت بعدش من دختری بودم که کف راهروی رو به در باز خونه و شُرشُر بارون درس میخوندم...امروز خدا نعمتش را در حقم تمام کرد...
*آزمون اول،جامعه ی آماری صد و شصت نفر،نفر اول...آزمون دو
خوشبختانه امروز این مرکز مورد توجّه مردم است؛ قدیم این‌جور نبود. سالهایی که ما در قم بودیم، شبهای چهارشنبه یا شبهای جمعه یک تعداد معدودی از افراد میرفتند در همان مسجد که یک محلّ کوچک محدودی بود، زیارتی میکردند و خیلی بندرت کسانی در آنجا میماندند؛ خیلی محدود بود. خود ما که چند سال در قم بودیم، چند مرتبه بیشتر توفیق پیدا نکردیم برویم مسجد جمکران؛ رایج نبود، متداول نبود، دلها این جور مجذوب و کنده‌شده‌‌ی به سمت معنویّات نبود؛ حاکمیّت، حاکم
از اخرین داستانم خوشش نیومد. یکم چیز میز به عنوان دلیل مِن مِن کرد ولی مسئله این نبود. فقط دیگه چیزایی که توی من دوست داشت رو نمیدید. دیگه از داستانام خوشش نمیومد، دیگه از بحثام راجع به کلمات خسته شده بود. از باورم به چیزای غیرواقعی متنفر شده بود. دیگه هیچ کدوم از چیزایی که بخاطرشون بهم گفت بیا دوست شیم رو دوست نداشت. حرفاش بوی نفرت میدادن و نمیخواست قبولش کنه. کاراش تایید کردن نفرتشو و اون بازم قبول نکرد. رفت و قبول نکرد.اخرین داستانمم دوست ند
رضا عنایتی از اهالی خراسان که در حال حاضر بهترین گلزن تاریخ لیگ برتر هم به حساب میاد زیاد سابقه ملی خوبی نداره.اون سال های اوجش تو استقلال که طی سه فصل تونسته بود دو بار آقای گل لیگ برتر بشه هم باز به تیم ملی دعوت نمیشد.
سرمربی اون زمان تیم ملی برانکو بود و با وجود مهاجمانی مثل علی دایی و هاشمیان که تو بوندسلیگا بازی میکردن زیاد میلی به دعوت از عنایتی نداشت.
اما یه رضای دیگه هم داریم به اسم قوچان نژاد که اون هم از اهالی خراسانه
زمانی که قوچان نژ
امروز پیشرفت خواهد کرد زیرا امروز روز رسیدن به کمال است برای چنین روزی خدا را شکر می‌کنم امروز روز معجزه های پشت سر هم برای خود خواهند آمد و عجایب لحظه‌ای باز نمی ایستد 
این جملات را در اول صبح بگویید تا زندگی را فرا بخوانید
قبل‌ترها و وقتی کوچکتر بودم به بهانه‌ی خواندن روش ساختن وبلاگ در رشد نوجوان وبلاگ می نوشتم و البته می‌خواندم،مدت‌ها رهایش کردم،شاید به خاطر جذابیتی که دیگر نداشت ،شاید به خاطر تلگرام و اینستاگرام.به هر حال امروز روزی‌ه که می‌خوام دوباره این سنت حسنه رو از سر بگیرم! فقط فرقش با اون موقع این‌ه که اون موقع می‌نوشتم تا خونده بشه و الان از اینستاگرام و توئیتر و تلگرام پناه آورده‌ام به وبلاگ تا خونده نشه ؛ ولی نوشته بشه ! اگه یه نعمت خدا واج
إن علامة السفهاء السطحیّین على مرّ التاریخ، هو الجمود وعدم قابلیّتهم فی تشخیص الأهم عن المهم وعصیانهم على تغییر التكلیف. فإنهم یحترمون ظاهر القرآن مطلقا، ولو دعا إلى الحكمیة فی صفّین. ویحترمون دم المسلم مطلقا، ولو خرج على أمیر المؤمنین(ع). ومناسك الحج عندهم خط أحمر مطلقا، ولو كان الحسین(ع) مغادرا مكّة. والصلح مع العدوّ عندهم ذنب لا یُغفَر مطلقا، ولو كان الإمام الحسن(ع) قد اتخذ هذا القرار. لا یعقلون أن تارة یجب الصراخ وتارة یجب السكوت، وتار
پیرو تصمیم استارت‌زنی امروز بد نبودم. با توجه به وقایع پیش اومده صبورتر بودم شاید.
نسبت به مامان خیلی مهربون‌تر بودم.
احساس کردم واقعاً واکنش‌های قدری عجولانه‌م رو از خانواده‌م به ارث برده‌م(یا آموخته‌م) که تا شاکی میشیم بروز میدیم.
نه لزوماً با خشم. گاهی با آرامش.. اما بروز میدیم.
خب قبلا هم گفتم که باید یاد بگیرم لازم نیست واکنش بلافاصله باشه. میتونه صبورانه و از روی تامل باشه.
و خب طبیعتاً دوست ندارم بچه‌ها صبوریشون مثل من باشه.
دوست دا
محمدِ همیشه ساکت و بی‌آزار، عضو کمرنگ کلاس ما بود. درمیان دوستی‌های چند نفره‌ی هرکدام از ما، جایگاهی نداشت. کسی نمی‌دانست پشت‌ چهره‌ی سردش، چه‌ها نهفته و البته برای کسی اهمیتی‌ هم نداشت که‌ بداند. برای کسی مهم‌ نبود از رازهای نهفته چهره‌ی سرد و نه‌چندان جذابش چیزی بفهمد. از نظر ما، دوستِ به‌درد بخوری نبود. مایی که باید با کسی دوست شویم که به‌دردمان‌ بخورد.یکی از روزهای زمستان سال آخر پزشکی، هوای یخ‌زده‌ی شهرکرد و غم روزهای پایانی
بسم رب الحسین
 
دوای درد دل تب دار مایی حسین (علیه السلام) جان 
ماقفس کشیده ایم دورمان و اغیار گردمان را گرفته اند اما دلمان گرم همان روضه ی شب های محرمی توست 
ای آنکه تیغ ظلم بر گردنت نشست ولی طاقت بریدن ایمانت را نداشت ، مودّتت را نصیب ما کن و نگذار آماج تیرهای ظلم شویم و سر خم کنیم پیش هر ظالمی ... 
به راستی اگر دلمان شما را نداشت ، می مُرد!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر فرهاد موسی زاده | جراحی های زیبایی و سرطان پستان